زهرا ناززهرا ناز، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 9 سال و 1 روز سن داره

دختر دردانه ی من...

مروارید نهم

دختر ریزه من این چند روز خیلی مریضی کشیدی و  الهی همیشه تنت سالم باشه ، اول از اون شب لعنتی که با تب 39 درجه تا صبح بیمارستان کودکان نگهت داشتیم و من و بابا خیلی نگرانت بودیم و خدا رو شکر که با شیاف تبت پایین اومد و بعد از دو سه روز اسهال شدید گرفتی و وزن کم کردی مامان فدای تن لاغرت بشه ، الان یه خورده بهتر شدی و داروهاتو هر هشت ساعت با هزار مکافات بهت میدم آخه خیلی زود بالا میاری و...  امشب افطاری با بابا علیرضا و مامان ثریا رفتیم بیرون ، وقتی سوار ماشین شدیم  ذوق زده شدی و   واسه خودت دست می زدی و همش با آینه جلوی ماشین بازی میکردی و کلی چیزای جدید یاد گرفتی و از همه مهمتر تازه متوجه شدیم بللللللللللللللللللله...
16 مرداد 1392

تولد یک سالگی زهراناز

    فرشته کوچکم سال روز زمینی شدنت مبااااااااااااااااااااااااااارک     دختر عزیزم یک سال از با ت و بودن می گذره و من و بابا از این نعمت خدا خیلی خوشحالیم و برایت بهترین ها رو آرزومندیم یه تولد خودمونی خونه پدر جون و خونه بابا علیرضا گرفتیم و قرار شد سال آینده که یه خورده بزرگتر شدی یه جشن مفصل برات بگیریم اینم عکسهای این شب شیرین: اینم کیکی که خودم برات پختم  دسر های خوشمزه ای که عمه یاسی زحمتشو کشید( مرسی عمه جون )  ادامه مطلب یادت نره   از طرف پدر جون و مادر جون از طرف بابا علیرضا و ما...
16 مرداد 1392

سومین کالسکه زهراناز

دیروز من و بابایی به بازار سیسمونی رفتیم و برات کالسکه و چند تا لباس خریدیم و ... دخترم قضیه از این قراره که وقتی تو شکم مامانی بودی به دلیل استراحت نتونستم همراه مامان ثریا و بابا یاسر برای خرید سیسمونی تهران برم البته مامان ثریا خیلی خوش سلیقه بود و کاسکه قشنگی  اونم از مارک گراکو برات خرید ولی وقتی جمع میکردیمش پشت ماشین بابایی به خاطر پمپ گاز جا نمی شد و ما هم مجبور شدیم کالسکه عصایی برات بخریم تا وقتی مسافرت میریم راحت باشیم و یعد یک سال ، از رنگ و رو افتاد و به همین دلیل تصمیم گرفتیم با دقت بیشتری برات کالسکه بگیریم و با کلی پرس و جو  برات مارک مادرکر خریدیم تا جات گرم و نرم باشه عزیز دلم عزیز مامانی ،  عش...
14 مرداد 1392

دختر دریا

امروز غروب من و دخترم با هم به آرایشگاه رفتیم تا  موهاتو کوتاه کنیم و وقتی روی صندلی نشوندمت یه نگاهی بهم کردی و لبتو پیچیوندی تا مرز گریه رفتی و منم با گذاشتن آهنگ حسنی مشغولت کردم و یه خورده با آب پاش با هم آب بازی کردیم و زود آروم شدی و مثل خانوم ها نشستی تا موهات مرتب بشه و البته بعدش از جانب مامان غرق بوسه شدی و... بعد یه حموم و ترگل ورگل شدن  ، با هم به دریا رفتیم و بابایی تو رو به کنار ساحل برد و پاهاتو توی آب گذاشت ولی پاهاتو درست روی شن ها نمیذاشتی و انگار بدت میومد و وقتی پاهات یه خورده شنی شد روی پنجه ایستاده بودی و با یه حالتی نگاه میکردی ... دختر عزیزم امیدوارم دلت به وسعت دریا ، به پویایی امواج و به ...
11 مرداد 1392

آب بازی

 زهرا گلی ما عاشق آب بازیه و وقتی میریم حموم با گریه میاریمش بیرون ، واسه همین امروز غروب من و بابایی رفتیم بیرون و واسه دخترم استخر بادی و اسباب بازی خریدیم تا آب بازی کنه و غرق لذت بشه دختر عزیزم عاشقانه دوست داریم   ...
7 مرداد 1392

واکسن یک سالگی

امروز صبح بابایی اومد دنبالمون و با هم به مرکز بهداشت رفتیم تا واکسن یک سالگی رو بزنیم و از چند روز قبل نگران بودم مبادا تب و بی قراری کنی و... خدا رو شکر حالت خوبه و فقط یه خورده موقع واکسن زدن گریه کردی و منم محکم بغلت کردم با یه خورده ناز دادن  آروم شدی دختر ناز نازی من  ی    تالی تالی   تااااااااااااااااااااتی تاتی اینم یه نمونه کوچولو از شیطونی هات ...
7 مرداد 1392

اولین عکسهای آتلیه زهرا ناز

دختر عزیزم توی هفت ماهگی چند روز قبل از جشن دندونی با هم رفتیم آتلیه تا چند تا عکس برات بگیرم و یک عکس هم انتخاب کنیم روز جشن به مهمونا بدیم ، از شانسمون بعد از چند دقیقه چنان حالم بد شد که تو رو به مامان ثریا و خانم عکاس سپردیم و بابایی منو به درمانگاه برد   با سرم و آمپول دو تا سه ساعت طول کشید تا حالم یه خورده بهتر شد و دلم پیشت بود و مثل اینکه خانوم خانوما حوصله به خرج ندادی و مامانی همه لباساتو نپوشید تا عکس های بیشتری بگیریم  و.. خلاصه بعد از مدتها رفتیم عکساتو گرفتیم و وقتی نگاه به عکسها کردیم احساس کردیم که چه قدر کوچولو بودی و حالا دختر عزیزمون بزرگ شده و ...   دوستت داریم  تا بی نهایت ، عشق من و بابایی...
7 مرداد 1392

زلال کرامت

بنگر که مرتضی در این ماه ، روزه را با بوسه از لب پسر افطار می کند سلام بر لب های رسول الله که میلاد تو را به درگاه پروردگار سبحه گفت و نام یگانه ات را از دست جبرییل گرفت و در گوش عصمتت زمزمه کرد ، سلام بر لبخند سر افرازعلی که در طلوع تو اتفاق افتاد ، سلام بر غریب مدینه ، سلام بر تو ای کریم اهل بیت دوباره به نیمه ماه ر مضان نزدیک میشیم و دلم حال و هوای خاصی پیدا می کنه و وقتی اسم امام حسن میاد اشکام بی اختیار روونه میشن و دست خودم نیست و وقتی یاد مظلویت آقا توی بقیع  می افتم دلم میگیره و...   امسال سومین سالیه  که تو خونه مراسم  برگزار میکنیم و سال گذشته این برنامه مصا...
7 مرداد 1392

جشن میلاد

شب میلاد امام حسن مجتبی خدا این سعادت رو نصیبمون کرد تا برای پسر فاطمه جشنی برپا کنیم و امیدواریم که آقا از ما قبول کنه و در دل های ما عشق اهل بیت قرار بده و... ...
7 مرداد 1392
1